کالای فیزیکی
بلندی های بادگیر
کالای فیزیکی

بلندی های بادگیر

۳۸۵٫۰۰۰۲۸۰٫۰۰۰تومان
اضافه به سبد خرید

نویسنده:

امیلی برونته

مترجم:

نوشین ابراهیمی

انتشارات:افق

قطع:جیبی

تعداد صفحه:600

نوع جلد:جلد سخت

معرفی کتاب بلندی‌های بادگیر

کتاب بلندی‌های بادگیر، رمانی سرشار از عشق آتشین و اثر امیلی برونته است. داستان عشق هیث کلیف و کاترین ارنشا که با مشکلات زیادی روبرو هستند. عشقی نافرجام که سرانجام دو عاشق و بسیاری از اطرافیانشان را به نابودی می‌کشاند.

کتاب بلندی‌های بادگیر یکی از شاهکارهای کلاسیک جهان و تنها اثر امیلی برونته (Emily Jane Bronte)، شاعر و نویسنده انگلیسی است. این کتاب در ایران با عنوان عشق هرگز نمی‌میرد نیز ترجمه شده ‌است. رمان بلندی‌های بادگیر (Wuthering Heights) بیشتر به خاطر بیان خاصش منحصر به فرد شده است.

وادرینگ هایتس در این داستان نام عمارت خانوادگی ارنشاو است و به معنی خانه‌ای است که روی تپه و در معرض باد ساخته‌شده. واژه Wuthering از کلمه‌ای اسکاتلندی گرفته شده است و به توفانی که اطراف خانه اصلی داستان وجود دارد اشاره می‌کند و نمادی از فضای پر سر و صدای داستان است. هیث کلیف کولی‌زاده‌ای است که موفق به ازدواج با کاترین نمی‌شود و پس از مرگ کاترین به انتقام‌گیری روی می‌آورد.

از بلندی‌های بادگیر اغلب به عنوان نمونه‌ای از داستان رمانتیک یاد می‌شود. گفته می‌شود این رمان می‌تواند به نوعی از داستان زندگی خود برونته و شخصیت و باور‌هایش شکل گرفته باشد. در این رمان برونته جهانی را ترسیم می‌کند که در آن آدم‌ها زود ازدواج کرده و به همین ترتیب زود از دنیا می‌روند، که در دوره‌ی زندگی او به همین صورت بود. ازدواج زودهنگام و مرگ در جوانی هر دو به عنوان نشانه‌هایی از رمانتیک در نظر گرفته می‌شوند، چراکه اکثر هنرمندان آن دوره در جوانی فوت کردند. آنچه برونته در این رمان توصیف می‌کند، دانسته‌های شخصی خودش است، بخش‌هایی از رمان گاهی همان زندگی و تجربیات خود نویسنده‌اند که در طول رمان اتفاق می‌افتند. به این معنی که نوع زندگی و رشد او اثر بسیار زیادی روی نوشتنش داشته است.

در بخشی از کتاب بلندی‌های بادگیر می‌خوانیم:

براى لحظه‌اى فکر کردم او خطاب به من سخن مى‌گوید، و در حالى‌که بسیار خشمگین بودم، به سوى این آدم رذل سالخورده پیش رفتم و چیزى نمانده بود که با لگد او را از اتاق بیرون بیندازم. اما خانم هیت‌کلیف با جوابى که داد، مرا متوقف کرد. او گفت: «پیرمرد ریاکار نفرت‌انگیز! وقتى اسم جهنم را مى‌آورى نمى‌ترسى از این که خودت هم به آن‌جا بروى؟ به تو اخطار مى‌کنم که از عصبانى کردن من بپرهیزى والا بلایى به سرت مى‌آورم که حظ کنى. صبر کن ببینم جوزف، ببین.»
در حین گفتن این جملات آخر، کتابى تیره رنگ را از قفسه بیرون آورد و ادامه داد: «حالا به تو خواهم گفت که چقدر در زمینه‌ى جادوگرى پیشرفت کرده‌ام و به زودى قادر به انجام هر کارى خواهم بود. آن گاو قرمز رنگ به طور اتفاقى نمرد، در ضمن روماتیسم تو هم ربطى به تقدیر و سرنوشت ندارد.»

پیرمرد نفس‌زنان گفت: «اوه، اى موجود شریر، اى موجود شریر! خداوند ما رو از شر شیطون حفظ کنه.»

«نه، اى پیرمرد فاسد و هرزه! تو در گمراهى به سر مى‌برى. گورت را گم کن. وگرنه مى‌بینى که چه بلایى به سرت مى‌آورم. تو را به مجسمه‌اى از موم و گل تبدیل خواهم کرد و هر کس که بخواهد در کارم دخالت کند، والله نه نمى‌گویم که چه بلایى بر سرش مى‌آورم، اما خواهى دید، برو بیرون، والله کارم را شروع مى‌کنم.»

دیدگاه کاربران

دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است